عمهجان! این تن بابای من است
پس چرا بیکفن است
این همان یوسفِ گل پیرهن است
پس چرا بیکفن است
نـالـه در ایـن صحـرا بـزنم بـوسه بـر حنجـر بـابـا بـزنم
عـوض حضـرت زهـرا بـزنم پس فاطمه صدپاره تن است
پس چرا بیکفن است (2)
از چه ایـن مصحف، پـامال شده بسمـل بـیپــر و بیبـــال شـده
چــه کسـی وارد گـــودال شده زخم تیغش به روی این بدن است
پس چرا بیکفن است (2)
عمه شد خاک یتیمی به سرم دیده پر گشته ز خـونِ جگرم
بـدن غـرقه بـه خـونِ پـدرم گل پرپر شدۀ این چمن است
پس چرا بیکفن است (2)
عمهجان! این بدن خون خداست این تن سـرور خیل شهداست
بـدنِ بی ســرِ مصبـاح هـداست این چراغِ دلِ هر انجمن است
پس چرا بیکفن است (2)
فانوسهای اشک 3 – غلامرضا سازگار