بهـار گـل بـه جـراحــات پیکـرت پیداست

چقــدر زخم بـر انـدام بی‌ســرت پیداست

 

به مـادر تــو «زیـارت قبــول» بــاید گفت
که جـای بوسۀ گرمش به حنجرت پیداست

 

تو راسـت قــامت تــاریخی و خمیده قدت
خمیدگیـت ز داغ بــــرادرت پیــــداسـت

 

اگــرچـه گـم شده‌ای در هجـوم کثرت زخم
بـه پـاره‌هـای جگـر داغ اکبــرت پیـداست

 

مگــر کـه فــاطمه الان کنــار مقتــل بــود
کـه روی سینه،گـلِ ‌اشک مـادرت پیداست؟

 

مگـر نشـــان سنان‌هــا بـه پیکـرت کم بود
که جــای سیـلی بـر روی دخترت پیداست؟

 

تبسمــی کـــه زدی بــر فـراز نی می‌گفت
که در نگاه تــو لبخنـد اصغـــرت پیداست

 

هنــوز مـی‌بـــری از زخـــم کشتگانت دل
هنــوز خنــدۀ گــل‌های پــرپرت پیداست

 

بـه خـواهــر از گلـوی پــاره‌پاره حرف بزن
کـه روح در نفــس روح‌پـــرورت پیداست

 

شــرار نـالـۀ «میثـم» ز آتــش دل تـوست

همیشه در نگهـش زخـم پیکـرت پیـداست
 

یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار