ای ملایک ز جگـر آه شرربار کشید
آسمان را همگان در شرر نار کشید
نــاله وای حسینــا ز دل زار کشید
لطمه بر رخ زده فریاد دگر بار کشید
آسمانها! همه در آتش دل دود شوید
آن چنان نـاله بـرآرید کـه نـابود شوید
وقت آن است که از جسم جهان جان برود
نــالـه بــر عرش ز هــر آیـــۀ قرآن برود
در شبستــان عــدم عــالـم امکــان برود
نگـذاریــد کـه شـه جـانـب میـدان برود
یـا بیـایید و سـرراه بگیرید بر او
یا ز دل ناله برآرید و بمیرید بر او
ملـک نـار سـرآورده به فرمان حسین
ملـک آب به فکر لب عطشان حسین
ملک بـاد شده سر بـه گریبان حسین
ملک خاک شده خاک بیابان حسین
آسمان سوخته و شعله به عرش افتاده
یا که از اوج فلک عرش به فرش افتاده
فـاطمه آمـده از خلـد بــه استقبالش
مــردها کشتـه و زنها همگان دنبالش
نه عجب گرکه خدا فخر کند بـر حالش
الـــف قـــامـت ذریـــۀ زهـرا دالش
داغها دیــده ولـی با دل مســرور آید
تیغها گوش به فرمان که چه دستور آید
نیــزه دسـت عدو منتظـــر فـرمانش
تیــرها یکسره در بنـد کمـان گریانش
تیــغهـا عـاشـق زخــم بدن عریانش
سنگها لاله و نسرین و گل و ریحانش
مرگ، پروانهصفت دور سرش گردیده
داغ دلـدادۀ زخـم جگرش گــردیده
انبیا بسته صف از بهر فداکاری او
همه گشتند علم بهـر علمداری او
بـاز گشتند به دنیـا ز پی یاری او
او فروشنده، خدا گرم خریداری او
روح جبریل زند بال به دور سر او
ملکالموت شـده بندۀ فرمانبر او
شد سراپا سپـر و منت شمشیر کشید
بهـر هر زخم ز دل نعــرۀ تکبیر کشید
عشق را بر تن مجروح به تصویر کشید
از پـی تیـر دمادم جگـرش تیر کشید
تیـرها در خـط پـرواز پــر و بــالش بود
دیده سوی حرم و دل سوی گودالش بود
حـق نـدا داد که ای مقتل تو دامانم
مانده تــا لحظـۀ آخـر به سر پیمانم
دوست داری ز عـدو داد تو را بستانم
همه یـاران تـو را خود به تو برگردانم
تا صف حشر فراموش، قیامت نشود
ذرهای بـر در مـا کـم ز مقامت نشود
گفـت ای وقـف تـو از روز ولادت ســر من
رب مـن صـاحب مـن خـالق من داور من
این تو این قاسم و این اکبر و این اصغر من
گـو دو صد مرتبـه صدپـاره شـود پیکر من
خوشترین لحظۀ من لحظۀ سر باختن است
پیـش دشمن سپــر من سپر انداختن است
دوست دارم نبود نقطۀ سالم بـه تنم
زخم پیـوسته شود مرهم زخـم بدنم
پیـرهن پاره، تنـم، پـارهتر از پیرهنم
سر گرفتم به کف و ذبح عظیم تو منم
سینۀ خویش به شمشیر بلا کردم باز
تـو مرا خواستهای کشته ببینی زآغاز
بود بــر سجــدۀ تسلیـم رخ چــون قمرش
نیــزهها بـود که میرفـت فرو در جگــرش
در همان حال که لبتشنه جدا گشت سرش
اشک میریخت به رخسار خود از چشم ترش
سر جدا شد ز تن و ذکر حقش بر لب بود
چشمش از دامن قاتل به سوی زینب بود
ای خـداونـد بـه زخـم تن عـریان حسین
به تن غرقه به خون و لب عطشان حسین
بـه فــداکـــاری و ایثـار جـوانان حسین
بـه نمـاز سحــر و نغـمـــۀ قـرآن حسین
تو کز این غم زدهای شعله دل عالم را
شرری زن که بسوزی جگر «میثم» را
یک ماه خون گرفته 7- غلامرضا سازگار