صبـح محشـر پیشتـر از روز موعـود آمدی آفـتـابا تیــرهتـــر از چشـمـۀ دود آمــدی
آسمــان از کـار مـاندی رنگ خود را باختی فـاش بـرگو جـان احمـد را کجــا انـداختی
ســــورۀ زلـــزال آیـــات عـذاب آوردهای ذوالجنـاح از قتلگه خــون جـای آب آوردهای
شعلـه بـر فـرق زمین از بـام گردون ریخته وای بـر مـن از سـم اسبـان چرا خون ریخته
یـا محمد نـوک نـی خورشید تابان را ببین زیــر سـم اسبهـا سـی جـزءِ قرآن را ببین
پیکـر تـــوحید پـامـال سـواران میشـود جــان شیـریـن محمـد تیــرباران میشـود
بــاز اولاد سقیفـــه از پیمـبـر مـیبُــرند نــازنین ریحــانهاش را از قفــا ســر میبرند
یامحمد با سرشکت عرش را در خون بکش خارهـا را از تــن ریحـــانهات بیــرون بکش
گـرگهـا بر پیکـر تـوحید چنـگ انـداختند جـــای گــل در دامن گـودال سنگ انداختند
گشتـه از شــرم گـلــوی تشنـه او آب، آب
آفتاب اینقــدر بـر ایــن پیکــر عـریان متاب
تیـرگی در دامـن صحـرا تلاطـم کرده است اسب بیصاحب مسیـر خیمه را گم کرده است
یک تن صد چاک و یک صحرای لشکر قاتلش زخــم روی زخــم بـر زخـم تن و زخم دلش
آنکـه تنهـا خیمههـا را داد دیشب پاس کو
کودکـی آتــش گـرفته دامنش عبـــاس کو
کـربلا گلخــانـۀ خــونیـن زهـرایی شــده حنجـر ســـرخ علـیاصغـر تمـاشایی شده
شیرخوار شیر داور شیر میخواهد چه کـار حرمله یک حلق نازک تیر میخواهد چه کار
یابن زهرا خون اصغر را به اشکت پاک کن تا نـرفته زیـــر ســم اسـب او را خـاک کن
دسـت سـردار ولایـت قطـع از پیکـر شده لالۀ لیلا ز نیــش خـــارهـــا پــرپـر شده
جسم صدچاکش یکی گردیده با پیراهنش زخــم پیکـر بیشتـر از حلقههـای جوشنش
نیــزههــا و سنگهـا و تیـغهـا و تیـرها آمدنـد از چـــارســو بــر یـاری شمشیرها
از سقیفـه هیــــزم آوردنـد باز افــروختند خیمههای وحی را چـون بیت زهرا سوختند
ای قیامت قامتان خوش روی خاک افتادهاید پـارهپـاره قطعـهقطعـه چـاکچاک افتادهاید
بــار دیگـــر از رگ بیــداد خون جاری کنید طایـران بـــوستـان وحــــی را یــاری کنید
لالـهرویـــان تنـگ افتـــادنـد بیـن خارها دیدهانـد از چار جـانب مـرگ خـود را بـارها
یا محمد حمزه کو عباس کو جعفر کجاست زینب مظلومه را کشتند پس حیدر کجاست
طــایـری بشکستـه از تیـر حوادث بـال او همچـو شـاهین لشکـری انـداخته دنبال او
تــازیانه بر بــدنهـا کعـب نی بر دوشها پـاره گشتــه از بـــرای گــوشـواره گوشها
ای شرار خیمههای وحی عــالم را بسوز
شاخهها و برگ بار نخل «میثم» را بسوز
یک ماه خون گرفته 7- غلامرضا سازگار