سـلام ای نــازنین آلالـه های سـرخ زهــرایی کــه بشکفتیـد روی نیــزه هــا در اوج زیبـایی
سلام ای یوسف بی پیرهن! ای بحر لب تشنه! سلام ای آفتــاب منخسـف! ای مـاه صحـرایی!
زجـا بـر خیـز، ای اشکـم نثـار حنجـر خشکت! کـه از بهــر تــو آب آورده ام بــا چشم دریـایی
اگـر چـه قـــامتم خـم گشـت از کوه فـراق تو خدا داند شکستم پشـت دشمـن را بـه تنهـایی
سـر تـو قطعنـامه خواند و من تکبیر می گفتم که بر بیدادگر طشـت طلا شـد طشـت رسـوایی
اگـر از شام می پرسی ز ننگ شامیان این بس کــه بـا سنـگ جفـا کـردند از مهمـان پـذیرایی
چنـان داغ تــو آبـم کــرده و از پـا در افکنده که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی
به لطف و رأفتت نازم که در ویرانسرا یک شب سـر پـــاک تــو شـد بر مـا چـراغ گـردهم آیی
خـدا دادِ دل مــــا را ز اهــــل شـام بستاند کــه بهـر کـف زدن کـردند دور مـا صــف آرایی
گرفتم پیکـرت را چـون به روی دست در مقتل گـریبــان چـاک زد از این شکیبـایی، شکیبـایی
قبـول حضـرتت افتـد که هم چون ابر باران زا
به یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی
یک ماه خون گرفته 1- غلامرضا سازگار