آمد سـوی باغ گل، یک قافلۀ بلبل
شد باغ پُر از بلبل، اما نبود یک گل
کو بـاغ من و گلخـانۀ من
کو شمع و گل و پروانۀ من
آرام دل زینب بین جان مرا بر لب «تکرار»
در گریه رباب از آب، آتش زده یکسر را
پیوسته ز من جـوید، قبر علی اصغر را
دارد ز غم و داغ پسرش
گهوارۀ خـالی را به برش
آرام دل زینب بین جان مرا بر لب «تکرار»
بار سفر خود را، بی من ز چه رو بَستی
رفتی و ز داغ خود، تو قاتل من هستی
بنگر به چه احوال آمده ام
رفتـم الـف و دال آمده ام
آرام دل زینب بین جان مرا بر لب «تکرار»
یک دم- علی انسانی