ز کویت گـرچـه رو در شام غم با چشم تر کردم 
دلم پیش تو مـاند و بیدل از کـویت سفر کردم 

بسـان تیــر می رفتـم کمـانی گشتـه بـرگشتم 
ز بس با نـاگواری در ره عشـق تـو ســر کـردم 

عـدوی دون به هر جا خواست طفلان را بیازارد 
به جـان تو، که من آنجـا تن خـود را سپر کردم 

دل من بیشتر می سوخت گر قرآن نمی خواندی 
که بس تُهمت زدند و صبـر بـا خـون جگر کردم 

در آن اِجـلاس ننگین، گـردهـم آیـی ننگین تـر 
بـه منطـق پــایگـاه خصـم را زیـر و زبـر کـردم 

تو از چه تا مرا دیدی دو چشم خویش را بستی 
که من تـا آخـر مجلس نگه بـر طشت زر کـردم  

 

یک دم- علی انسانی