«چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام»
«خیز، ای لب تشنه از بهـر تـو آب آورده ام» 

گـر بپرسی داغ تـو بـا سینه خـواهر چه کرد 
قـامت خـم گشتـه یـی بهـر جواب آورده ام 

اشک، سرخ، چهره زرد و تن سیاه و موسفید
اینهمـه سـوغــات از شـام خــراب آورده ام 

اشـک می بـارم ز داغ چـارسـالـه دختـرت 
گر چه پرپر شد گلت با خـود گلاب آورده ام 

همـرهـم زین العبـاد ایـن حجـت دادار را 
جان و تـن مجـروح از بزم شـراب آورده ام
 

یک دم- علی انسانی