مظهـر صبــر خـدای حـی داور زینبم! یـــادگـار حیــدر و زهرای اطهر زینبم!
فتح کردی شام را سنگر به سنگر زینبم! آمدی همچون علی از فتح خیبر زینبم!
گرچه آهی نیست از آه تو ظالم سوزتر
بــازگشتی از همه ســردارهـا پیروزتر
بـاغبان از بهـر گـلهـایت گـلاب آوردهام بحربحر از چشم گریان بر تو آب آوردهام
روی نیلی گیسوی از خون خضاب آوردهام پــرچم پیروزی از شــام خـراب آوردهام
آه دل را آتـش فـریاد کـردم یـا حسین
شام ویران را حسینآباد کردم یا حسین
خواهرم در این سفر فریاد عاشورا شدی یاس باغ وحی من نیلوفر صحرا شدی
بـا کبـودی رخـت مهرِ جهـانآرا شدی هر چه میبینم شبیهِ مادرم زهرا شدی
بارها جان دادی امـا زندهتر گشتی بیا
دست بسته رفتی و پیروز برگشتی بیا
من خـدارا آیت فتح وظفر بودم حسین با سرت تا شام ویران هم سفر بودم حسین
بر دل دشمن ز خنجر تیزتر بودم حسین دختـران بیپنـاهت را سپـر بـودم حسین
بس که آمد کعب نی از چار جانب بر تنم
گشـت سر تـا پــا تنم نیلیتر از پیراهنم
زینبـم، پیـروز میـدان بـلا دیـدم تو را فـــاتح روز نبــــردِ ابتــــلا دیـدم تـو را
لحظه لحظه قهرمان کربلا دیدم تـو را خواندهام قرآن و در طشت طلا دیدم تو را
تو نگه کردی و دشمن چوب میزد بر لبم
بــر نگــاهِ درد خیزت گریـه کـردم زینبم
در کنـار طشت چندین طــایر افسـرده بود هم لب تو،هم دل مجروح من آزرده بود
کاش چوب آن ستمگر بر لب من خورده بود کاش پای صوت قرآن تو زینب مرده بود
من که صبرم غمت برجان خریدم یا حسین
در کنـار طشت پیـراهن دریــدم یا حسین
خواهرم آن شب که در ویرانه مهمانت شدم بــا ســر ببْـریدهام شمـع شبستــانت شـدم
شستشو از گرد ره بـا اشک چشمانت شدم چشم خود بستم، خجل از چشم گریانت شدم
دخترم پرپر زد و جان داد دیدم خواهرم
زد نفس تا از نفس افتاد دیدم خواهرم
یا اخا آن شب تو کردی با سر خود یاریام ورنه میشد سیل خون در دیده اشک جاریام
مـاند چون بغض گلو در سینه آه و زاریام کاش میمردم من آن شب زین امانت داریام
دختـر مظلومـهات بـا دست زینب دفن شد
حیف او هم مثل زهرا مادرت شب دفن شد
جان خواهرمن سرنی سایهبانت میشدم نیمـههـای شـب چـراغ کـاروانت میشدم
بـا اشارتهای چشمم، ساربانت میشدم گه جلو، گه پشت سر، گه همعنانت میشدم
یاد داری سنگ زد از بام، خصمم بر جبین
از فــراز نـــی ســرم افتـاد بر روی زمین
«یا اخا» خون ریخت از فرق تو و چشـم ترم تا سرت افتاد از نی، سوخت جـان و پیکرم
من زدم برسینه، سیلی زد بـه صـورت، مادرم کاش پیش سنگ آن ظالم سپر میشدسرم
قصـۀ سنگ و جبین، بـار دگر تکرار شد
راس تو افتاد از نی، چشم زینب تار شد
جان خواهر این مصائب در رضای دوست بود گـر سرم افتاد از نی، پیـش پای دوست بود
بـر فــراز نی مـرا حـال و هـوای دوست بود این اسارت، این شهادت، از برای دوست بود
تـا در اطــراف سر من طایر دل پر زند
شعله فریاد تو از نظم «میثم» سر زند
دو دریا اشک2 - غلامرضا سازگار