کی بود گمانم که کند دشمن جانی
بر مصحف صدپارۀ من اسب دوانی
ممنوع شود دیدهام از اشک فشانی
مهلت ندهندم که کنم مرثیه خوانی
شب تا به سحر دست دعا بر تو گرفتم
در حبس غـریبـانه عـزا بـر تـو گرفتم
مظلوم حسینم
از زمـزمـه و گـریه آهستـه بگویم
از دست به زنجیر ستم بسته بگویم
از کعب سنان و بدن خسته بگویم
از بارش سنگ و سر بشکسته بگویم
اینها هه از دخت علی خم نکند پشت
ای لالـۀ پرپـر شده داغ تـو مرا کشت
مظلوم حسینم
من کوه بلا را به سر دوش کشیدم
یک گام نلرزیدم و یکدم نبریدم
در طشت طلا تا گل رخسار تو دیدم
فریاد زدم پیـرهن صبـر دریدم
چون چوب به لبهای تو میخورد به شدت
من بر سـر خود میزدم اطفـال به صورت
مظلوم حسینم
در شام بلا بود بلا بود بلا بود
بــالله قسـم سخـتتــر از کــرببلا بود
ظلم و ستم و کفر و ظلالت به ملا بود
خورشید رخت جلوهگر از طشت طلا بود
آئینه صفت چشم تـو در دور زدن بود
دیدم نگهت در همۀ احوال به من بود
مظلوم حسینم
باز آمدهام تا ز من از شام بپرسی
از بــودن مـا در مـلأعام بپـرسی
از خنده و از طعنه و دشنام بپرسی
از خون سر و سنگ لب بام بپرسی
اما دگـر از قصّـه ویـرانه نپرسی
ای گوهر یکدانه ز دردانه نپرسی
مظلوم حسینم
مسافران صفر یک- غلامرضا سازگار