آمد سوی باغ گُل، یک قافلهی بلبل
شد باغ، پُر از بلبل، امّا نبود یک گُل
کو باغ من و گلخانۀ من کو شمع و گل و پروانۀ من
آرام دل زینب بین جان مرا بر لب
در گریه رباب از آب، آتش زده یکسر را
پیوسته ز مـن جوید، قبر علیاصغر را
دارد ز غم و داغ پسرش گهوارۀ خالی را به بَرش
آرام دل زینب بین جان مرا بر لب
بار سفرِ خود را بی من ز چه رو بستی
رفتی و ز داغ خود تو قاتل من هستی
بنگر به چه احوال آمدهام رفتم الف و دال آمدهام
آرام دل زینب بین جان مرا بر لب
مسافران صفر 2- علی انسانی