فــاتح شامم و بـازآمدم از شام، حسین
کردهام فتح تو را بـر همه اعلام، حسین
ذوالفقــار سخنـم معجـزۀ حیدر داشت
فتح شد با نفس حیدریام شام، حسین
نـالۀ کـــودک تـــو کــاخ ستم را لرزاند
گـرچه در گـوشۀ ویرانه شد آرام، حسین
بـه طــواف حـــرم محتــرمت گردیده
جـامۀ مــاتم مـــا حلّـۀ احرام، حسین
در طـواف سر خــونین تو خواندیم نماز
مُهـر مـا بود فقط سنگ لببام، حسین
بــاورت بـود کـه در حــال اسیری ببرند
دختــر فـــاطمه را در ملاءعـام، حسین
لعنــةالله علـــی آل زیـــادٍ و زیــــاد
که ز خـون تو گرفتند همه کام، حسین
هـدیه بــــردند سـر پاک تو را بهر یزید
تــا بگیـــرند پی قتـل تو انعام، حسین
بــاورت بود کـه در شـــام بلا دخترکت
بـر روی خاک گذارد سر بیشام، حسین
آتشـی بـر جگــر ســوختۀ «میثم» زن
کـه بسوزد ز غمت در همه ایام، حسین
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار