امشب به ویرانه، دستهگل آوردند
یک لالـۀ خـونین بر بلبـل آوردند
ویرانه شد گلشن چشم همه روشن
گر جان دهم امشب، والله حق دارم
کز دامـن زهـرا، گـل در طبـق دارم
ویرانه شد گلشن چشم همه روشن
با گریه میگردد چشمان بابایم
بـاشد نگـاهش بـر آبلـۀ پـایم
ویرانه شد گلشن چشم همه روشن
از لعـل لبهـایش گلبوسه میگیرم
با گریه میسوزم، با خنده میمیرم
ویرانه شد گلشن چشم همه روشن
امشب پدر از لطف، شرمندهام کردی
من مـردهای بودم، تـو زندهام کردی
ویرانه شد گلشن چشم همه روشن
ای کودکان آرام،من میهمان دارم
بهر پذیـرائی، یک نیمهجان دارم
ویرانه شد گلشن چشم همه روشن
وصلت تسـلاّ داد بر قلب پر خونم
هـم ازتو شرمنده، هم از تو ممنونم
ویرانه شد گلشن چشم همه روشن
مسافران صفر 2 - غلامرضا سازگار