محمل مران ای ساربان یکدم در این بیابان
افتـاده جانـم غرق خـون در آفتاب سـوزان
گودال قتلگاه است قَرآن مهر و ماه است
دست از سرم یک لحظه بردار
ای همسفر ای همسفر من میروم ز کویت
گـاه وداع آخــریـن، بـوسه زنــم گلـویت
شد فصل بیقراری ای لالۀ بهاری
من میروم خدانگهدار
گیرد بهانه دخترت پرسد ز تـو نشانه
دشمن تسلایش دهد با ضرب تازیانه
بر لب رسیده جانش رفته ز کف، توانش
باشد تو را مشتاق دیدار
گشته غـروب عمر تو بر من طلوع غمها
من ماندم و یک کاروان با اینهمه ستمها
بنگر به آه سردم محملنشینِ دردم
جام دل از خون گشته سرشار
فانوسهای اشک 3 – محمود شریفی