دل زینب کبری، یـمِ خـون شـده یا رب
به اطفال جگر خون، تسلی دهد امشب
ز کف رفته توانش ببین قد کمانش (2)
غریبان همه جمعند در این شام غریبان
چنان گیسوی زینب، دل جملـه پریشان
همه همدم آهند که بییار و پناهند (2)
سر طفل یتیمی فتاده به روی خاک
پر از اشک غریبی شده دامن افلاک
چو نی گشته نواگر ز هجران برادر (2)
دو دردانه ز زینب خدا گم شده امشب
نشانی ز که جویم که جان آمده بر لب
کجا؟ رو به که آرم؟ دگر چاره ندارم (2)
اگر کـوه صبـورم دگـــر حـوصلـهام نیست
کِشم هرچه ز یار است ز دشمن گلهام نیست
خدایا به که گویم؟ که بشکسته سبویم؟ (2)
چرا زینـب دلخون سـوی قتلگه آید؟
کند مویه چه دیده چرا نوحه سراید؟
که یا رب شده پرپر دوگلهای برادر (2)
چـرا دست تـأسف زنـد بـر سر زانـو؟
چه دیده که پریشان کند سنبل گیسو؟
دو خنجر به دو پهلو دو نیزه به دو بازو (2)
فانوسهای اشک 3 – مصطفی نظری