بـا سر بیپیکر خود پر زدی
بر من ویرانهنشین سر زدی
ماه عزاخانهام چراغ ویرانهام
سفیر تـازیانهخوردۀ من
کوه بلا به شانه بردۀ من
سهساله زهرای من سیلی و تو؟ وای من
تـو در دل شب آفتاب منی
مسافر به خون خضاب منی
پدر! چه زیبا شدی چو گل، ز هم وا شدی
تو ماه ومن ستاره؛میبوسمت
بـا قلب پــارهپاره میبوسمت
خودم دعایت کنم گریـه بـرایت کنم
قلب منی روح منی یا اب
مـن الــذی ایتمنی یا اب
به روی همچون مهت مــرا ببــر همرهت
گریه نکن گریه نکن دخترم
میبـرمت بـه دیدن مادرم
کبــوتــرم! پـربزن سری به اصغر بزن
طوطی پرشکسته پر باز کرد
فـرشتۀ فـاطمه پــرواز کرد
گریه به حالم کنید همــه حـلالم کنید
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار