من اختــر پنــج آفتـابم در بحــر کمـال درّ نــابـم
کودک نـه که مرد انقلابم کرده است حسین،انتخابم
در شام، امید کربلایم
قـرآن شهیـد کربلایم
از خـون خدا پیام دارم یک کربوبلا قیام دارم
بیـن همـه احترام دارم حکم از طرف امام دارم
ویرانه حراست، من رسـولش
شام است مدینه، من بتولش
ویرانه بهشت و من فرشته با طینـت فاطمـه سـرشته
جسمم به امیـر شام گشته قرآن به کعب نـی نوشتـه
هر چند که دختر حسینم
یک زینب دیگـر حسینم
عالم شـده یـادوارۀ من هـر روز بـود هـزارۀ من
هر لحظه غم دوبارۀ من تابـد همهجـا ستارۀ من
از خصم اگر جسارتم شد
قبـرم سنـد اسـارتم شد
من باب مـراد عالـم استم در قدر و جلال، مریم استم
یک فاطمـۀ مجسـم استم در مـاه صفـر محـرم استم
خیزد به دیار غربت من
بوی شهـدا ز تربت من
یـک بلبــل دور از آشیـانه خون دل واشک و آب ودانه
چون فاطمـه برتنش نشانه از بـوســۀ گـرم تـــازیانــه
برشانه نشسته ضربت مشت
بـر چهـره نشان پنج انگشت
شب بـود کـه آفتابم آمد آن شب که پدربه خوابم آمد
از دیـده گـلاب نابـم آمد لبخنـد زدم کـه بـــابـم آمد
سر بر روی سینهاش نهادم
دوران فــراق رفـت یـادم
مـن بــودم و لالـۀ امیـدم گـل گفتم و بـاز گل شنیدم
ناگاه زخـواب خوش پریدم دیدم همه رابه خواب دیدم
نالیدم وسر به جیب بردم
انگـار هــزار بـــار مُـردم
من بـودم و چشم اشکبارم من بـودم قـلب داغـدارم
من بودم و هجـر روی یارم نه صبر، نه تـاب نه قـرارم
من مـاندم و نالۀ جدایی
صد پـرده نوای نینوایی
بغض گلـویم دوباره وا شد انگـار کـه شام، نینوا شد
یک لحظه خـرابه کربلا شد مرگ آمد و حاجتم روا شد
نومید شدم، ز پا نشستم
دادند سـر پـدر به دستم
من بودم و اشک در دو دیده من بـودم و قامت خمیده
من بـودم و حنجـر بــریـده روح از قفـس تنـم پریـده
از خون جگر وضو گرفتم
گلبوسه از آن گلو گرفتم
گفتم: پدر! ای امید جانم با سـر زده سر به آشیانم
تقدیم تـو اشک دیدگانم دنبـال تـو پـر زند روانم
بگذارکه اصغر تو گردم
قـربانی دیگر تو گردم
بـر رأس پـدر سـلام دادم غم داد چو برگ گل به بادم
تـا بوسه بر آن گلـو نهادم یک نـاله زدم، ز پـا فتـادم
باشد که به نالههای «میثم»
آهـم برسـد به گـوش عالم
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار