امشـب، شـب قیـامت کبـرای دیگـر است
هر لحظه یک گزارش صحرای محشر است

امشـب رسـد بـه گـوش، مناجات عاشقان
فـردا، به روی خاک، بدن‌های بی‌‌سـر است

امشب، علـم بـه دسـت علمدار کـربلاست
فردا، تنش به علقمه، در خـون شناور است

امشـب ربـاب، دسـت دعایش بـر آسمان
فـــردا تسـلّی دل او، داغ اصـغـر اســت

امشـب دعا بـه جـان جوانان کند، حسین
فــردا بـه روی دامــن او نعـش اکبر است

امشب عطـش گـرفته ز قـاسم توان و تاب
فـردا به جـای آب، دهانش ز خونْ تر است

امشـب دعای زینـب کبــراست یـا حسین
فردا لبــش بــه زخــم گلــوی برادر است

امشـب حسیـن گــرم مناجات با خداست
فــردا هــزار پـاره ز شمشیر و خنجر است

امشب حسیـن پیـرهـن کهنــه‌اش به بـر
فردا، نـه سر، نه پیرهن او را، به پیکر است

«میثـم» دمـد ز هـر نفست شعله‌های دل
نظـم تــو ســوز سینــۀ آل پیمبــر است


یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار