رها کن دست مرکب را، ز دست دخترم زینب
بیـا بنمـا جـدا از شـاخ، گـل نیلـوفرم، زینب
خداحافظ، خداحافظ «تکرار»
ببر در خیمه ها او را، که باشد سدّ راه من
بگو خواهی مـرا بینی، بیـا در قتلگاه من
خداحافظ، خداحافظ «تکرار»
تو که خورشید تابان هم، ندیده ماه روی تو
مبـادا بشنـود بـانگ، فغـان تـو عـدوی تو
خداحافظ، خداحافظ «تکرار»
بیا زینب ببین سیرم دگر ترک وصالم کن
مرا دیگر نمی بینی، حلالم کن حلالم کن
خداحافظ، خداحافظ «تکرار»
پس از مرگ من ای خواهر صبوری کن صبوری کن
بـه پیـش دشمنــان دون ز آه و نــالـه دوری کن
خداحافظ، خداحافظ «تکرار»
در پاسخ
برادر گفته هایت را به گوش جان پذیرم من
بـرو ای عمـر من امـا دعـا کن تـا نمیرم من
خداحافظ، خداحافظ «تکرار»
یک دم- علی انسانی