شور تـو بـا گذشت زمــان کــم نمیشود داغـت جــدا ز سینــه عــالـم نمیشـود
بــا اشـک چشـمِ گـریـهکنانت نـوشتهاند جــز اشـک مـا حـریـف جهنم نمیشـود
گیــرم کـه مـاهها همـه گـردند ماه خون جبـران خــون تـو بــه محــرّم نمیشود
تا حشر، چشم ما همه دریای اشک توست این بحرِ رحمتی است کز آن کـم نمیشود
میخواست از بهـشت بیــاید بـه کــربلا گنــدم، وگـرنــه رهــــزن آدم نمیشود
سنگینی غمــت کمـر چــرخ را شکسـت تـو کیستی کـه ابـروی تـو خـم نمیشود
تا اشـک و آه و نـالـه نبـــاشد، بـرای ما هرگــز بسـاط عشـق فــراهـم نمیشـود
گـر صـد هـزار بــار ســرش را جـدا کنند شیعـه دلـش جـدا ز تو یک دم نمیشود
سرسبـزی ریــاض عبــادات جـن و انس بیاشـک چشم شیعــه مسلـم نمیشود
تــا گـرد کـربلا ننشینــد بـه صـورتش
هرگز بهشت، قسمت «میثم» نمی شود
دو دریا اشک1- غلامرضا سازگار