بهــــارِ بــاغِ دل از گـریه محــرّم تـوست بهشـت، بــرگ گلـی از شــرارۀ غــم تـوست
محــرمت بـه من احــرامی سیـه بخشیـد کسی که مَحرم این جامه گشت، محرم توست
جحیـم را کنـد از یـک نگـاه خـود خاموش کسی کـه گـوشهنشینِ بهشـتِ مـاتـم توست
بـه چـــار مـاه حــرامم بوَد چه کار که من دوازده مــه ســـالم همـــه محــرّم تـوست
چـــرا مــلائــکـۀ الله سجــدهاش نکننـد مگـــر نـه طـینت آدم ز خـاک مقـدم توست
اگـر شوند همـه بحرها بـه چشمـم اشـک به خـون پاک تو سوگند میخورم، کـم توست
هر آنکـه کشتـه شـود صـاحبِ دمـی دارد تـو کیستی کـه خـداوند، صاحب دم تـوست
علم به دست علمـدار توست تا صف حشر همیشـه عـالـم اسـلام زیــر پـرچم تــوست
که گفته زخم تو مـرهمپذیر نیست حسین که خود تو کشتۀ اشکی و اشک، مرهم توست
از آن همــــاره دل خلـق را زنــد آتـش
که سوز آه تـو در نالههای «میثم» توست
دو دریا اشک1 - غلامرضا سازگار