بـیــا و درد هـجــران محبّــان را مـداوا کــن
نگـاهی از کــرم بــر چشــم‌هـای بسته ما کن
تمــام آفــرینش بی‌تـو بـاشد، جسم بی‌جـانی
بیــا بـا یـک نگه، بـر خلـق، اعجـاز مسیحا کن
بیـا از غـربـت جــدّت بگـــو، بــا مـردم عـالم
بیـا و چشـم مـا را، از ســرشک سرخ، دریـا کن
بـیـا دسـت یــدالـلهی، بـــرون از آستیـن آور
طنــاب خصـم را، از دسـت‌های عمّـه‌ات وا کن
کنـار علـقمـه بــا مــادر مظلــومــه‌ات زهــرا
دو چشم خــویش را دریا، به یاد چشم سقا کن
سر بــالای نـــی، آوای قــرآن، خنـدۀ شــادی
بیـــا دروازۀ ســاعـات و زینـب را تمـاشـا کـن
بیا! با اشک کن، همچون عموی خویش، سقّایی
بـریـز از دیـده خـون و گریه بـر اولاد زهرا کـن
بیا بیـرون بکش از حنجر شش‌ماهه، پیکـان را
پسـر کـه ذبـح شد از تیـر قـاتـل، فکـر بابا کن
بیـا تشییـع کـن بـا نـوجوانان، نعش اکبــر را
به اشک دیـدۀ خـود، شستشـوی مـاه لیلا کن
بریزد خون «میثم» تا بـه خـاک پـای یــارانت
بیــا او را بــرای روز جــــانبازی، مهیـــا کـن
 

یک ماه خون گرفته 4- غلامرضا سازگار