الا یـــاران، مــزار عـاشقان بیسـر است اینجا بهشـت غنچـههــا و لالههـای پـرپـر است اینجا
بهـــار خــــرّم آلالــههــــای گلبـن زهـــرا نگــارستـان ســـرخ عتــرت پیغمبـر است اینجا
بریزید اشـک غـم ای ساربانها، ناقهها! بـا هم به یاد آن بدنهایی که بیدست و سر است اینجا
نگهــدارید محمــل تــا بگـویم بـا شما یـاران که صحـرا غـرق گل از زخـمهـای اکبـر است اینجا
نگهــدارید محمــل ای هـــواداران، خدا داند که رنگین، آسمـان از خـون حلق اصغر است اینجا
ز خـون چهــره میبینـم حنـابنـدان قــاسم را لب خشک بـــرادرزادهام از خـون، تـر است اینجا
ز اشــک دیده بـاید مشکها را پر کنیـد اینک که سقـا را ز اشـک و خـونِ بـازو ساغر است اینجا
الهـی تشت خـون از گـریه گردد چشم مادرها که ذبـح طفل کوچک پیش چشم مادر است اینجا
سـر خونین من در پیش چشم دختـرم بـر نی تن صد چاک من بر روی دست خواهر است اینجا
به وقـت مــرگ بگـــذارم قدم بر روی چشمانش
که «میثم» زائر این غرقه در خون پیکر است اینجا
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار