روضۀ جانسوز عطش

 

دسته گـل هـای خـدا تشنـه و سقـا بی آب
جگـر آب، کبـاب است، کبـاب اسـت، کبـاب

 

نفس ســوختگـان، سـوختـه در حنجـره ها
رنگِ خـورشیـد رخان گشتـه یکـی با مهتاب

 

دل سـقـــا شــده آب و دل طفــلان آتـش
خجل از کـودک شش ماهـۀ خود گشته رباب

 

امشب ای اشک همه خون شو و از دیده بریز
زآن که بر تشنه لبان گریه صواب است صواب

 

نـام آب آن کـه بـــرد پــاسـخ او تیـر بـود
بـه علی اصغـر بـی شیـر بگـوییـد: بخـواب

 

مـاهیان روضـۀ جانسوز عطتش می خوانند
آب هـم سـوختـه، دریـا ز خجـالت شده آب

 

تـا بشـویید کمی اشک خجــالت ز رخــش
همـه بـر صــورت عبــاس بپــاشیـد گـلاب

 

ز چه خـود را نرساندی به لب خشک حسین
نه مگــر این کـه تـو مهــریـۀ زهـرایی آب؟

 

مشـک خشکیـده، جگــرها ز عطش تفتیده
پســر ام بنیـن! تشـنــه لبـــان را دریــاب

 

"میثم" از سـوز دل خسته دعا کن که حسین
ذاکـر خـود بـه حســاب آوردت روز حساب

 

یک ماه خون گرفته 2- غلامرضا سازگار