روح مسیـح در نفـس جـــانفـزای تــوست
خــورشید انبیـــا ســر از تن جـدای تـوست
جان نبی تویی که «أنامِن حسین» گفت
خــون خـدا تـویی که خدا خونبهای توست
هر قطره اشکِ ریخته، یک بحر رحمت است
هر سینهای که سوخته، یک کربلای توست
از بسکـــه تیــر و نیزه فـــرو رفته بـــر تنت
پنـداشتم کــه پیکــر تـو نینـــوای تـوست
قـــــرآن روی سینــــۀ پیغمبـــــر خــدا!
بــاور کنم کـه دامن گــودال، جـای تـوست؟
رود فــرات تو، نمی از اشـــکهای ماست
لبخند ســــرخ فتـح خــدا زخـمهای توست
پیغمبـــری نیــامـده بعـد از نبـی، ولـــی
وحـی دوبـــاره در نـفس دلـربـــای تـوست
هــرجا کــه انبیـا همه بــا هم نشستهاند
دیـــدم خـدا مــؤسس بـــزم عــزای تـوست
زینب به محمل ارشکند سر، عجیب نیست
دشمن بـــه پــای نیــزه اسیـر صدای توست
«میثم» چگونه شرح غمت را دهد حسین!
جایی که خالق تـو مصیبتسرای توست؟