بلا جـویـان سفر طی شد بـود دشت بلا اینجا 
فـرود آییـد از مـرکـب، بـود معـراج مـا اینجا 

اگـر مـا مـوسم حـج از وطـن آواره گـردیـدیم 
چه کاری بـا صفا، دارد صفایی چون صفا اینجا 

منم آن بـاغبان و صـد گلستان گل به همراهم 
که در آتـش کِشـد گلچین همه بـاغ مرا اینجا 

فلـک کـن میــزبـانـان را مُهیّــای پـذیـرایی 
که مهمـانان رسیـدند و شـده مهمانسـرا اینجا 

الا ای پــور دلبنـد علـی دسـت خـدا عبــاس 
به پای دوست، دستت میشود از تن جُدا اینجا 

الا ای شبـه پیغمبر – زنندت تیـغ کین بـر سـر 
دو تا فرق تو می گـردد شود پشتم دو تا اینجا
 

یک دم- علی انسانی