ای خدا چون شد، شاخۀ یاسم
در کجا افتـاد، دسـت عبّـاسم
من و این همه لشگر خونخوار نَه به جا علم و نَه علمدار
خدا، خدا، خدا خدا امیدم رفت
تشنه جـان داده، بر لب دریـا
جای او گشته، چشـم من سقّا
ز عدو چه ستم چه جفایی ز تو چه ادب و چه وفایـی
خدا، خدا، خدا خدا امیدم رفت
از گـل یــاسـم، نشنـوم بــویی
پرچمش سویی، دست او سویی
پسر یَل حبَلَ متین کو؟ مَه من گل امّ بنین کو؟
خدا، خدا، خدا خدا امیدم رفت
بسکه نوشیده، می ز پیمانه
بر کمـر دسـتِ، پیـر میخانه
نه دگر، مِی و مِی زده باقی نه خُمّی و نه جام و نه ساقی
خدا، خدا، خدا خدا امیدم رفت
فانوسهای اشک 1 - علی انسانی