متن نوحه ترکی و فارسی، دانلود نوحه و مداحی، کد پیشواز مذهبی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن نوحه حضرت علی اصغر سید رضا موید» ثبت شده است

متن نوحه تشنـگی قـرار از کـودکـان گرفته - سید رضا موید

تشنـگی قـرار از کـودکـان گرفته
خیمه ها را عطش در میان گرفته
شرار بی آبی کشد زبانه                                زند به جان همه تازیانه
ای عمو آب آب آب

آتـش تشنـگی در حـرم فتـاده
مشک های خالی روی هم فتاده
خیزد شرار غم ز هر کناره                      خشکیده کام طفل شیرخواره
ای عمو آب آب آب

دشمنان بسته اند راه شط فرات
همتی رحمتی ای تو فُلک نجات
ای صاحب تیغ و عَلَم عمو جان                     آبی بیاور در حرم عمو جان
ای عمو آب آب آب

بهره ور ز آبند وحش و طیر صحرا
وز عطش کبـابند اهـل بیت زهرا
آب روان بر ما حرام گشته                           آب ذخیره هم تمام گشته
ای عمو آب آب آب

طفـل شیـرخواره از نفــس فتـاده
همچو مرغ بی جان در قفس فتاده
مادر او تاب و توان ندارد                          شیری به جز اشک روان ندارد
ای عمو آب آب آب

چشمی از کودکان سوی آب روان
چشـم دیگر بود بر تو ای مهربان
این لاله ها عطر مدینه دارند                     شرار تشنگی به سینه دارند
ای عمو آب آب آب

ساقی تشنگان چشم مستت بود
فکر آبی بکن تـا که دستـت بود
ای در کفت ودیعه الهی                           بگشاده ای شریعه با نگاهی
 ای عمو آب آب آب

آمدیم عمـو جـان دور تـو بگردیم
رحمتی کز این جا تشنه بر نگردیم
دل رقیه خواهرم شکسته                              منتظر آب روان نشسته
ای عمو آب آب آب

لاله ها را ببین سر به هم داده اند
سویت ای باغبان دیده بگشاده اند
بشتاب و برپا کن لوای دین را                      کن آبیاری لاله های دین را
ای عمو آب آب آب

هرچه در خیمه ها می کنم جستجو
نیست یک جـرعه آب تا کنم تر گلو
زینب دلش کباب کودکان است           او تشنه تر از همه تشنگان است
ای عمو آب آب آب


یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

متن نوحه باغبانان گل من سوخته در پای چمن - سید رضا موید

باغبانان گل من سوخته در پای چمن
دگر امشب ندهید آب به گلهای چمن
که گلستان علی بی آب است                  دل اطفال علی در تاب است
وای از تشنه لبی

کوفیان آینه عاطفه را بشکستند
راه بـر راهبـران بشـریّت بستند
با حسین بن بد کردند                                   راه چاره بَرِ او سد کردند
وای از تشنه لبی

نه همین آب بر اولاد علی می بندند
بر شرار عطش تشنه لبان می خندند
مشک بر دست و عمو می طلبند                 همگی آب از او می طلبند
وای از تشنه لبی

تشنگی خیمه زده بر لب دریای فرات
پسر فاطمه و تشنـه لبـی، وایِ فرات
لب اطفال ز بس خشکیده است            همچنان غنچه آتش دیده است
وای از تشنه لبی


یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

متن نوحه مـن گــل فــــروش آلالــه پـــوشم - سید رضا موید

مـن گــل فــــروش آلالــه پـــوشم
یــک دسـتــه گــل دارم بـــه دوشم
این دسته گل، از گلشن آل رسول است
بــرنـامه سـرخ مـرا مُهـر قبــول است
طفل صغیر است، نـاخورده شیـر است
مظلوم علی جان
دارم بـــه دستــم قـــرآن کـوچک
سـرّ عظیـم است ایـن جـان کوچک
قنداقه اش پوشیده در دیبای رحمت
می جـوشد از لبهای او دریای رحمت
طفل صغیر است، ناخورده شیر است
مظلوم علی جان
ایـن گــل کـه خــونیــن قنـداقـه دارد
خــــون خــــــدا را در ســـاقــه دارد
با این همه از تشنگی در پیچ و تاب است
باب الحـوائـج بـاشد و محتـاج آب است
طفــل صغیــر است، ناخورده شیر است
مظلوم علی جان
از بس کـه تشنه است، اشـکی ندارد
اشکی نـدارد تـا بـر لبانش آبی ببارد
خون شـد دل مردان جنگ از گریه او
گهـواره هـم آمـد به تنگ از گـریه او
طفل صغیر است، ناخورده شیر است
مظلوم علی جان
محـروم مــانــده از آب و از شـیـر
لالایـــی اوســـت آواز شمـشـیــر
خواهد بیاندازد خـود از دامـان مادر
ناخن زنـد از تشنگی بـر جـان مـادر
طفل صغیر است، ناخورده شیر است
مظلوم علی جان
بـا جــرعـه ای طفـل، سیـراب گردد
بــا شبنمـی گــل، شـــاداب گـردد
بـر من نه رحمی بـر علـی اصغر من
شـرمی کنید از جـدّ و بیم از داور من
طفل صغیر است، ناخورده شیر است
مظلوم علی جان


یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

متن نوحه ماهم و تـابیده از مهد شهـادت - سید رضا موید

ماهم و تـابیده از مَهد شهـادت
بسته ام در کودکی عهد شهادت
خون حق یاری، روح بیداری               در تنم جاری، باشد از داور
اصغرم اصغر
شیـر سرخ کـربلا را بچه شیرم
خالق شیرم، کجا محتاج شیرم؟
نو شده فصلم، گوهر اصلم                  تشنه وصلم، وصلت داور
اصغرم اصغر
از کف مادر کفن پوشیده ام من
بـا گلوی نـازکـم جنگیده ام من
گرچه دیر آمد، آب تیر آمد              جای شیر آمد، شد گلویم تر
اصغرم اصغر
من یداللّهم کسی دستـم نبسته
چون پرستو گر پر و بالم شکسته
از عطش نالم، می کند عالم             گریه بر حالم، تا صف محشر
اصغرم اصغر
تشنگی می سـوزد از شرار آهم
می چکد مظلومی از طرز نگاهم
بر کنار من، بی قرار من                     انتظار من، می کشد مادر
اصغرم اصغر
تاج گل هایم من و خون تاج من شد
بـر سـر دسـت پـدر معــراج من شد
نازپروردم، پر در آوردم              خنده ای کردم، چون گل پرپر
اصغرم اصغر
من به خون پاک خود دین زنده کردم
زان بـه هنگـام شهــادت خنـده کردم
من خدا بینم، عصمت آیینم                 یاور دینم، با رخ احمر
اصغرم اصغر
تا خدا کوچک ترین پیک حسینم
آخـریـن فــریـاد لبیـک حسینم
این سراپا دل، رهبر کامل           شد به حق واصل، نزد پیغمبر
اصغرم اصغر
شمع محفل، چهره گلگون من شد
مُهـر تـأیید غـدیر از خون من شد
روح اسلامم، نظم احکامم          می رود نامم، تا صف محشر
اصغرم اصغر 
دست بابا بـر لبم مُهر عطش زد
خون من فواره در ظهر عطش زد
من همه جانم، محو جانانم             مُهر پایانم، من بر این دفتر
اصغرم اصغر


یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

متن نوحه ز این همه باغ گل که در برم بود - سید رضا موید

ز این همه باغ گل که در برم بود                        غنچه ای ماند و آن هم اصغرم بود
دست گلچین، غنچه ام چید در برم وای
اصغرم وای، اصغرم وای، اصغرم وای
سپر جانم آن یاس گلو شد                        مُهر مظلومی ام به خون او شد
پر کشید آن مرغ قدسی از سرم وای
اصغرم وای، اصغرم وای، اصغرم وای
گل یاسم کجا و داس دشمن                        خون او می کَند اساس دشمن
رفته جانم بلکه از جان بهترم وای
اصغرم وای، اصغرم وای، اصغرم وای
تا که قنداق او غرقه خون شد                        آبروی قیام من فزون شد
داغ محسن، تازه شد در خاطرم وای
اصغرم وای، اصغرم وای، اصغرم وای
او که دسته گل مدینه ام بود                        او که دلگرمی سکینه ام بود
رفت و دل خون شد ز داغش دخترم وای
اصغرم وای، اصغرم وای، اصغرم وای
از لب تشنه طفل صغیرم                        خواستم لحظه ای بوسه بگیرم
کرده منع از بوسه پیکان آخرم وای
اصغرم وای، اصغرم وای، اصغرم وای
زینب من که خون از دیده بارد                        طاقت دیدن این گل ندارد
چون کند این غم به جان خواهرم وای
اصغرم وای، اصغرم وای، اصغرم وای


یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

متن شعر خواهی به کوی عشق بدانی چه کاره ام - سید رضا موید

خواهی به کوی عشق بدانی چه کاره ام
من سینـه چاک ماه وَشی شیرخواره ام
فــالـی زدم کـه سـر بکشـم از کمند او
آمـد جـواب قهـر و عـذاب استخاره ام
گفتـم به این جمـال دل آرا تو کیستی؟
گفتـا در آسمـان شــرف مـاه پــاره ام
گفتم به بـوستـان ولا؟ گفـت غنچه ام
گفتــم به درد جهــان؟ گفت چـاره ام
گفتـم کجاست جای غروب و طلوع تو؟
گفتـا کـه سینـه پـدر و گــاهــواره ام
گفتـم که دوستــان تو آیا بهشتی اند؟
گفتا بهشـت را بگشــایـد اشـــاره ام
گفتم بگوی بیشتر از ذات خویش گفت
در بـاطن آفتـاب و به ظـاهر ستاره ام


یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

متن شعر فضـای عـالـم دل هـا بـه حـال آمده است - سید رضا موید

فضـای عـالـم دل هـا بـه حـال آمده است
در آسـمـان ولایـت هــلال آمــــده است
به پاس عصمت پنجاه و هفت سال حسین
ز کـردگــار بــرایــش مـدال آمــده است
عـلـی اکبــر اگــر بُـــد مثــــال پیغمبـر
حسین فــاطمه را هــم مثــال آمده است
گلی کـه عطـر دل انگیـز فـاطمه بـا اوست
علی جمــال و محمـد خصـال آمـده است
ز دیــدنش شکفـتـه گــل، در گـل عبـاس
ز بوسه اش دل زینـب بـه حـال آمده است
اگـر جمـال و جــلال خـدای مـی جـویـی
بـا که عیـن جمـــال و جـلال آمـده است
بـه رنـگ و بـوی بهشتی ز کشـور گـل ها
یگـانـه غنچـه بـــاغ کمــال آمــده است
الا کــه تشنــه فیضــی بـه وادی غـم ها
بـیــا کــه چشمـه آب زلال آمـــده است
اگـر چه می شـود از تیـر قطـع رگ هایش
از او میـان قلب و خدا اتصـال آمـده است

 

یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

متن شعر چون زد حسین ناله هل مِن مُعین خویش - سید رضا موید

چون زد حسین ناله "هل مِن مُعین" خویش
اصغــر بـه گــاهـواره شنیـد و بگفت مـن
فـریــاد غــربـت و طلب یـــاری از پــدر
بشنیـد و کـرد گــریه و نـالید و گفـت من
می خواست یک ذبیح دگـر آن خلیل عشق
که آن مِهـر به بـرج مهد بتـابید و گفت من
گفتــا که کیست شــاهـد مظلومی حسین
اصغـر ز جان گذشت و خروشید و گفت من
تیــر بـلا رسیـــد و بگفتـا نشـانه کیست؟
آن گل شتـاب کـرد و بخنـدیـد و گفت من
گفتـم که دستگیر "مـؤید" به حشر کیست؟
آن شیــر خـواره مهــر فـزایید و گفت من

 

یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

متن شعر امشب از جـان بهتـری را در بغـل دارد حسین - سید رضا موید

امشب از جـان بهتـری را در بغـل دارد حسین         شیـرخـوار اکبــری را در بغـل دارد حسین
هم چـو گـردون اختـری با جلوه های سرمدی         هم چـو دریا گوهری را دربغل دارد حسین
غـرقـه در امــواج شـادی گشته آن دریـای نور         زمـزمی یــا کـوثری را در بغل دارد حسین
جـان هـر جـانـانـه را بگـرفتـه در دامـن رباب         دلبــر هــر دلبــری را در بغل دارد حسین
یاد مـادر می کنـد زینـب چــو امشـب بنگـرد         خود حسین اصغری را دربغل دارد حسین
خـود خـدای عشقبـازان، این سفیـر کـوچکش         ای عجـب پیغمبری را در بغل دارد حسین
پیـر کنعـان گـو ننــازد بــر جمـال یــوسفش         یــوسف زیبـاتری را در بغــل دارد حسین
گـر کـه از گهــواره شــد آغــاز اعجـاز مسیـح                       نک مسیـح دیگری را در بغل دارد حسین
هم رسالت، هم امامت از فروغش منجلی است
                احمـدی یـا حیدری را در بغل دارد حسین
در رگ و شـــریـان او جــاری بـود خـون خدا         از فضـایل مظهـری را در بغل دارد حسین
عـــروةالــوثقـای عــالم تــاری از قنداقه اش         از شفـاعت محشری را دربغل دارد حسین
تــا شــود گـل هـای سـرخ کـربلا را عندلیب         مـرغ قدسی پیکری را در بغل دارد حسین
این پسـر مُهــر شهـادتنـامـه انصــار اوسـت         خـاتم معجـزگـری را در بغـل دارد حسین
شـاهد فـــردای عــاشـورا بـــود در دامنش         یـا شفیع محشـری را در بغل دارد حسین
عـرصه گـاه حق و بـاطل چون شود دشت بلا         بهــر آنجـا داوری را در بغـل دارد حسین
موج خونش چون کند تضمین فتحی جاودان         طفل نه، سرلشکری را در بغل دارد حسین
بــا زبـان بی زبــانی راز گــوی خلقـت است         یـــاور نــوآوری را در بغــل دارد حسین
تشنه کامی جوشن و خون گلو شمشیر اوست
     بـوالعجائب یـاوری را در بغل دارد حسین
آل عصمت هـر یکـی خـود کــارسـاز عـالمند          کــارسـاز دیگـری را در بغـل دارد حسین
ای "مؤید" هر چه خواهی نک از آن مولا بخواه
که امشب از جان بهتری را در بغل دارد حسین


یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

متن نوحه بگیــر اصغــــرم را و آبــش بده - سیدرضا موید

بگیــر اصغــــرم را و آبــش بده                          کـه سـوزد سرا پـایش از تشنگی
رخــش بـوسم اما چه بـوسیدنی              که افسـرده سیمـایش از تشنگی
عطش از نگاهش ربوده است تاب              ترک خورده لب هایش از تشنگی
زنـد دست و پــا روی دستان من              که می لـرزد اعضـایش از تشنگی
کند گریــه آهستـه چون ناله اش              گـره خـورده در نـایش از تشنگی
نـه شیـری، نـه آبـی که در آفتاب              کنـم مــن تسـلّایـش از تشنگی
به گهـــواره می پیچد از سوز تب              کند تـب مــداوایـش از تشنگی
از این تشنگی چون "مؤید" بسوخت
رهـا کـن بــه فـردایش از تشنـگی

 

یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

متن شعر سـلام مــا بـه حسیـن و علی اصغـر او - سید رضا موید

سـلام مــا بـه حسیـن و علی اصغـر او              امیـر عشق کـه گهـواره بـود سنگـر او
رضیـع و داده خــدایش نشـان سربازی              صغیـر و بـر همـه پیـدا مقـام اکبر او
شکفت لاله عصمت به باغ دست حسین              چو تیـر حـرمله آمد به یاس حنجر او
مجـال گـریه نبودش که خنـده کرد علی              حسین مـات از آن حـال گـریه آور او
گـرفت خـونش و بـر اوج آسمان پاشید              که پیـک تسلیت آمد ز سـوی داور او
کنار خیمه به خـاکش سپـرد و امضا شد                          کتاب سـرخ شهادت به خون اصغر او
اگـرچه پیکـر او را بـه خـاک پوشیدند
به شهر کوفه سرش روی نیزه ها دیدند


یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

متن شعر به دریـای عطش در خـون نشانـدم گوهر خود را - سید رضا موید

به دریـای عطش در خـون نشانـدم گوهر خود را                          کـه جـویـم از دل دریــا رضـای دلبــر خـود را
تجّـلای جمـالش تـا کـه شـد بـی پـرده مهمانم              به کـویش هدیه کردم لاله هـای پـرپـر خود را
به معــراج منــاجـاتـش بـه میقــات ملاقاتش              گــرفتم هدیـه کـوچـک تـر و زیبــاتر خـود را
بــزرگ و کـوچک آیینه چـون یکسان نمـاید من              در ایـــن آییـنـه کـوچـک ببینـم داور خـود را
همـه دار و نـدارم را در ایــن قنــداقـه پیچیـدم              بــه شــوق رو نمـا دادن خـدای اکبـر خـود را
حسینـم، پـــاره ای از پیـکــر پیغمبــر و اینـک              به روی دسـت دارم پـــاره ای از پیـکـر خود را
من و میـدان جنـگ و آخــرین سربــاز جـانبازم              کــه از گهـواره در آغـوش من زد سنگـر خود را
نـه در گهـواره می خـوابــد نـه روی دامن طفلان              به تنـگ آورده او از بـی قــراری مــادر خود را
زبــان دور دهـن گـردانـد و بـا گـردش چشمـان              بخواند بهـر یــاری عمــه خـود، خواهر خود را
به دوش من سرش زین شانه بر آن شانه می افتد              که بی تـاب است و نتواند نگه دارد سر خود را
زنـد بــال و پر ازسوز عطـش چـون بسملی، گویا              مهیـا بهر پیکـان می کنــد بــال و پـر خود را
نـدارد چــون کـه او تیـغ زبـان و دست تیـغ آور              سپــر سازد بــرای حفظ جـانـم حنجر خود را
خـدایـم در غــم او تسلیت گفــت و نــدا آمـد              حسیـن ما تــو وابگـــذار بـر ما اصغر خود را
نمی دانـم کـه ایـن امـت چه عـذر آرند در محشر              کـه می ریــزنـد خــون زاده پیغمبــر خود را
کتاب سرخ عاشورای من تکمیل شد وقتی
به خون شیرخوارم مُهـر کردم دفتر خود را
 

یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰