کــودک درد آشنـایـم آشـنــــای آه و دردم
تو به من کردی تبسّم من ز داغت گریه کردم
چـه بیتابی علی نمیخوابی علی
گمانـم خستـهای ز بـی آبـی علی
لایی لایی علی
خندهات بر تیر دشمن کرده حیرانم علی جان
شمــع مـن آئینۀ من مـاه تابـانم علی جان
لبت بـر هم مزن خجالت میکشم
ز اشـک وآه خود در آب و آتـشـم
لایی لایی علی
حنجر خونینت ای گل آخرین اندوه من شد
اشک بـابـای غـریبت بر تن پاکت کفن شد
چنین پرخون شدی نمیشه باورم
بخـوانم بـر تنــت نمــاز آخــرم
لایی لایی علی
غیــر تـو ای لالـۀ مـن گل در این خرمن ندارم
از غمت ایگل به خیمه راه بــرگشتـن نـــدارم
ز تیـــر حــرملـه چه آمد برسرت
چهسان گویم علی غمت بـا مادرت
لایی لایی علی
فانوسهای اشک 1- رضا حمامی